۱- چنان که تجربهی تاریخی وجامعهشناختی بشر نشان میدهد، تنوع و تعدد مکاتب و سبک زندگی، یکی از خصوصیات جوامع بشری است و آدمی به محض رسیدن به رشد فکری و تصمیم گیری برای آغاز زندگی جدی و سنجیده، با کثیری از اندیشهها و روشها حتی در داخل یک حوزهی فرهنگی مواجه میشود. مکتب زندگی نیز بر خلاف فرهنگ خوراک و پوشاک به آسانی قابل تعویض و اعمال سلیقه نیست و معمولاً انسان جدی بنا به الزامات و ساختار روحی خود، چندان شائق و قادر به تغییر مکتب و هویت خود نیست؛ از این رو ناچار باید از میان انواع مختلف ادیان و مکاتب، یکی را انتخاب و بر اساس آن سلوک کند. اینجاست که پای سنجش و ارزیابی به میان میآید و هر کس به تناسب درجهی کمال شخصیتی خود، معیارهایی برای سنجش و گزینش افکار طراحی یا قبول میکند.
یکی از مهمترین و راه گشاهترین معیار سنجش مکاتب و مذاهب، توجه به میزان انسجام درونی یا میزان تطابق جزئیات آن با اصول و کلیات آن است؛ چنانچه باورها یا مناسک یک مکتب با اصول و مبانی آن ناسازگار باشد، اصالت و حقانیت آن باورها و مناسک، به لحاظ منطقی مخدوش است و پذیرش آنها خلاف اقتضای اخلاق علمی و دینی است.
۲- آنگونه که از آیات صریح قرآن پیداست ایمان یا دین ورزی مومنانه مستلزم انتخاب داوطلبانه و اشتیاق قلبی است؛ یعنی فعل مومنانه فعلی است که برخاسته از شور و اشتیاق و آزادی اراده باشد و مومن به حکم مومن بودنش باید قبل از قبول دین و احکام آن، مشتاق و شیفتهی دین ورزی و سلوک خداپسندانه باشد و گرنه حتی در صورت اجرای احکام دین، مومن نخواهد شد؛ چنان که در قرآن در آیهای توصیفی - توصیهای بهرهمندی مومنان و شیفتگی نسبت به خدا، نعمت و منت الهی شمرده شده است: «حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم» حجرات/۷؛ یعنی:
«آفریدگار، ایمان را در نظر شما دلکش و جذاب ساخت و آن را برای همهی دلهایتان آراسته کرد.»
مفهوم آیه این است که مومنان باید ایمان و لوازم آن را محبوب و زیبا بدانند و به امور ایمانی قلباً علاقهمند باشند و گرنه واجد ایمان اصیل قرآنی نخواهند شد.
در جایی دیگر، خداوند متعال پس از نکوهش و طرد کفار، در بیان علت نکوهش و طرد کفار در بیان نکوهیده بودن تمامی آنان میفرماید:
«ذلک بأنهم کرهوا ما انزل الله» محمد/۹؛
«این بدان علت است که آنان دین الهی را ناپسند میداشتند و به آنچه خداوند فرو فرستاده بود، علاقهای نداشتند.»
بیعلاقگی به آیات و احکام الهی، سرچشمه کفر و الحاد و خلع نعلین کین و کراهت شرط ورود به وادی مقدس ایمان است؛ به تعبیر مولوی:
خــوش نگردد از مــدیحی ســینهها
چونکه در مـداح باشد کیــــــــنه هــا
اولای دل از کین و کراهت پاک شو
وانگهان الحـــــــمد خوان چالاک شو
بنابراین میتوان گفت حب آفریدگار و حب ما انزل الله مبنای تدین قرآنی و ضرورت ایمانی است. چنان که امیرالمومنین علی (ع) نیز در نهج البلاغه فرمودهاند:
«ان هذا الاسلام دین الله الذی اصطفا لنفسه و... اقام دعائمه علی محبته» ۱:
«این اسلام دین خداست که آن را برای خود برگزیده و ستونهایش را بر روی محبت خود بنا کرده است.»
۳- در پرتو حقیقت مذکور یعنی اصالت محبت احکام دین و دستورات شرعی به عنوان شرط و ضرورت ایمان، میتوان گفت که مومنان شرعا موظفند با عشق و علاقه و بدون کمترین احساس کراهت، تسلیم فرمانهای دینی باشند:
«فلا وربّک لا یومنون حتی یحکّموک فیها شجر بینهم، ثم لایجدوا حرجاً فی انفسهم مما قضیت و یسلّموا تسلیما» نساء/۶۵.
«بیگمان مومن نخواهند شد مگر در صورتی که تو را در اختلافاتشان داور قرار دهند و ثانیاً بدون کمترین نگرانی و کراهت کاملا تسلیم حکم تو شوند.»
همچنین مؤمنان موظفند برای عملی کردن احکام دین و دستورات الهی در کمین فرصتها بنشینند و آن اشتیاق قلبی و شور ایمانی خود را با اجرای دستوراتی چون: «ففروا الی الله» ذاریات/۵۰، «سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه» آل عمران/۱۳۳، «فاستبقوا الخیرات» بقره/۱۴۸، و بالاخره «و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون» مطففین/۲۶، عملاً و عیناً نشان میدهند و به محض فراهم شدن شرایط و فقدان موانع در اعلای کلمه الله شتاب ورزند و بانگ بردارند که:
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
میدانیم ادیان در تحقق تاریخی - اجتماعی خویش لزوما در همان اصالت اولیه و خلوص آسمانی خویش باقی نخواهند ماند و تحت تأثیر خصائص روانی و اجتماعی بشر، معمولاً به آنچه در فرهنگ دینی به بدعت (Hetrodoxy) مشهور است آمیخته میشوند و فرزندانی (افکار و مذاهب) میزایند که در پارهای موارد شباهتی به والدین خود ندارند؛ از این رو در تاریخ فرهنگ ادیان مختلف، معمولاً وجود و فعالیت گروهی خاص از علما نقش و وظیفهشان پاسداشت خلوص دین، تبیین عقاید و احکام اصیل و دفع شبهات و بازسازی کژی هاست، ضروری بوده است. دین اسلام نیز از این قاعده مستثنا نیست و ما به عنوان مسلمان موظفیم که در عین دین ورزی، مراقب باشیم که تدین ما از تهدید و تأثیر انحرافاتی چون تأویل جاهلان، تحریف غالیان و استحاله شدن بدست مبطلان مصون بماند.
یکی از مسائل تاریخی فرهنگ اسلامی مسأله امامت و خلافت بوده است. این مساله به تعبیر ابوالحسن اشعری در کتاب «مقالات الاسلامیین» نخستین موضوع مورد نزاع میان مسلمانان بوده است. صف بندیهایی که به علت این مساله در میان مسلمانان ایجاد شده، به حدی در تفرق فرهنگی - اجتماعی جامعهی اسلامی موثر بوده که استاد حیدر علی قلمداران (رح)، از علمای محقق قم، پس از سالها تلاش و مطالعه در این باره، حل علمی و منطقی مساله امامت را «شاهراه اتحاد» پیروان اسلام خوانده و همین نام را برای اثر محققانه خویش برگزیده است.
گذشته از نقض و ابرامهایی که از جنبههای اعتقادی و تاریخی در مورد بحث امامت به عمل آمده است، میتوان از زوایه «انسجام درونی» به عنوان ملاک مهمی برای سنجش میزان اصالت و سلامت یک فکر، نیز به بررسی موضوع پرداخت و قرائتهای موجود از امامت را در پرتو اصول کلی دین سنجید و میزان سازگاری یا ناسازگاری آن با کلیات اسلام را نشان داد.
امامت منصوصه، یعنی قول به اینکه خدا یا پیامبر (ص) امام یا خلیفه را تعیین کردهاند، قرائت رایج از امامت در کشور ما ایران است. بنا بر این قرائت، شارع خود مستقیما حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین بلافصل رسول الله (ص) تعیین فرمودهاند و امامت در واقع یک حکم شرعی و بلکه اصلی از اصول دین است.
وقتی امامت و خلافت علی (ع) را مبتنی بر دستور و ابلاغ خدا یا پیامبر بدانیم، با توجه به آنچه در مورد وجوب علاقهمندی به ایمان و حب ما انزل الله گفته شد، منطقاً باید انتظار داشت که مسلمانان و در صدر آنان، مخاطب این حکم یعنی شخص حضرت علی، درست همان گونه که به دیگر امور ایمانی همچون نماز، روزه، توحید، حج و... علاقهمند بودهاند، به امامت عشق بورزند و در پی سبقت در کسب این خیر باشند. اما نه تنها از این عشق و علاقه خبری نیست بلکه کاملاً بر عکس میبینیم که حضرت علی بیعلاقگی و بیمیلی خود به امامت را آن هم در شرایطی که مقتضی، موجود مانع مفقود است و همگان مشتاقانه برای همکاری نزد او شتافتهاند، صراحتاً اعلام میکند میفرماید: «دعونی والتمسوا غیری» ۲ یعنی:» مرا رها کنید و فرد دیگری برای تصدی خلافت بجویید! «
در جایی دیگر به صراحت به خدا سوگند یاد میکند که هیچ علاقهای به خلافت ندارد و صرفا بنا به دعوت و اصرار مردم حاضر به پذیرش آن شده است: «والله ما کانت لی فی الخلافه و رغبه و لا فی الولایه اربه» ۳ یعنی:» به خدا سوگند من نه به خلافت علاقهای داشته و نه به ولایت نیازی داشتهام! «
سبحان الله! مگر بنا به نص صریح قرآن بیعلاقگی به ما انزل الله صفت کفار نبود؟ مگر مسلمان میتواند بر خلاف موازین اسلامی و بر خلاف موازین بنیادین دین خود، به امور ایمانی و دستورات خدا و پیامبر بیعلاقه باشد؟! وقتی بر مبنای آیه ۹ سورهی محمد، ناپسند داشتن ما انزل الله صف کفار و سبب حبط اعمال است و از طرف دیگر حضرت علی (ع) که در وفور علم و ایمانش شکی نیست، آشکارا بیعلاقگی خود به خلافت را اعلام میکند، ناقدان و ناظران دو راه بیشتر پیش رو ندارند:
یا نعوذ بالله حضرت علی را بیخبر از محتوی و اصول دین بنامند و یا اساساً بر خلاف تصور رایج، امامت و خلافت را موکول به انتخاب مردم و غیر منصوص بدانیم و به حکم لزوم انسجام درونی مکتب، قرائت خود از امامت را در پرتو آیات قرآن، موزون و تصحیح نماییم که راه صواب هم همین است.
طرفداران امامت منصوصه قبل از ابلاغ و ترویج تلقی خویش، وظیفهی مهمتری به لحاظ علمی و اخلاقی دارند و آن اینکه همخوانی برداشت خود با نصوص قرآن و سیرهی علی (ع) را نشان دهند و برای مردم توضیع دهند که: چگونه میتوان میان وجوب شرعی علاقه به ما انزل الله و اظهار برائت و کراهت علی در مورد خلافت، ارتباط و انسجام منطقی برقرار نمود؟! آیا خود حضرت علی و دیگر مسلمانان شرعاً میتوانند به امورالزامی ایمانی و ما انزل الله بیعلاقه باشند؟
پس آیات قرآنی ستایشگر سبقت در نیکیها، لزوم مسابقه در تحقق احکام شریعت و... در کجا کاربرد دارند؟ گیریم که شیخین (ابوبکر و عمر) پس از غضب حق الهی علی و نقض دستور خدا، از لحاظ سیاسی چنان علی و جامعه اسلام را به استضعاف کشیدند که تمکین اختناق، امکان انتقاد و دادخواهی را محال ساخته بود؛ آیا آنگاه که عثمان در کمال پیری و بدون یاور، در محاصرهی مخالفان خشمناک خویش قرار گرفته بود، علی (ع) میبایست ضمن اغتنام فرصت به ادای امانت الهی و وظیفهی دلسوزی برای مردم رو به هلاکت میپرداخت یا میبایست پسرانش را به نگهبانی خلیفهی غاصب میفرستاد و اعلام میکرد: «والله لقد دافعت عنه حتی خشیت ان اکون آثما» ۴ یعنی: به خدا قسم آنقدر از عثمان دفاع کردم که میترسم (بر اثر افراط) گناهکار شده باشم!!
اگر خلافت، دستور قرآنی و نبوی بود چگونه علی (ع) خودداری از بیعت با ابوبکر را تکذیب پیامبر خدا میدانست و میفرمود: «اترانی اکذب علی رسول الله (ص)؟! والله لاَنا اوّل من صدقه فلا اکون اول من کذب علیه؛ فنظرت فی امری، فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری» ۵،
یعنی:» آیا انتظار داری بر پیام آور خدا (ص) دروغ بندم. آن هم من که اولین تصدیق کنندهی او بودهام و طبعاً اولین تکذیب کنندهاش نخواهم شد. پس در کار خود نگریستم و دیدم مطیع بودنم بر فرمانروا بودنم مقدم شده و پیمانی برای اطاعت از دیگری در گردن دارم. «
مراجع:
۱- امام علی، نهج البلاغه، شرع شیخ محمد عبده، بیروت: المکتبه العصریه، ۱۴۲۴ ق. خطبه ۱۹۸. صفحهی ۲۹۶.
۲- همان، خطبه ۹۲، صفحه ۱۴۴
۳- همان، خطبه ۲۰۵، ص ۳۰۲
۴- همان، خطبه ۲۴۰، ص ۳۳۵
۵- همان، خطبه ۳۷، ص ۷۵
نظرات
بسیار بجا و درست گفته اید . احسن .
با سلام <br /> شما را به سایت زیر برای شنیدن مناظره آقای ملازاده و آقای حسینی قزوینی ارجاع می دهم<br /> http://www.valiasr-aj.com/persian/index.php
با سلام <br /> شما را به سایت زیر برای شنیدن مناظره آقای ملازاده و آقای حسینی قزوینی در مورد امامت و خلافت ارجاع می دهم<br /> http://www.valiasr-aj.com/persian/index.php
با سلام <br /> علاقه مندان و محققین را به سایت زیر برای شنیدن مناظره آقای ملازاده و آقای حسینی قزوینی در مورد امامت و خلافت ارجاع می دهم<br /> http://www.valiasr-aj.com/persian/index.php
اشکال این مقاله خلط امامت با خلافت است.امامت مقامی است الهی که در غدیر خم به امیر المومنین عطا شد.حدیث غدیر مخصوصا جمله "من کنت مولاه فهذا علی مولاه"از حدود 100نفر از صحابه روایت شده و در منابع سنی از جمله مستدرک حاکم نقل شده.(طرق آن در الغدیر علامه امینی ذکر شده).<br /> به هر حال امامت مقامی است برای تفسیر،تبلیغ و اجرای صحیح دین.اما خلافت به معنی حاکمیت بر جامعه اسلامی ـ که بیشتر مربوط به شان سوم یعنی اجرای دین است ـ یکی از شوون امامت است و البته حق منحصر به فرد امام نیز هست.<br /> جامعه پس از رحلت رسول خدا صلوات الله علیه امامت را نپذیرفتند و خلافت را نیز به غیر از امام حق سپردند. حال پس از خلیفه سوم علی را می خواستند آنهم فقط به عنوان خلیفه و حاکمی دنیایی و نه امامی که خدا اطاعتش را واجب فرموده است.اینجاست که امیر المومنین حق داشت این پیشنهاد را بپذیرد یا نه؟چرا که این پیشنهاد همانی نبود که خداوند به علی عطا فرموده بود که بگوییم تکلیف دینی آن حضرت بود آن را بپذیرد!<br /> و اینجاست که حضرت امیر چون به دلیل بدعتهای خلفای قبلی شرایط را برای پذیرش حکومت عدل خود مهیا نمی دید ابتدا از پذیرش حاکمیت خودداری می کرد تا در واقع با اصرار زیاد مردم بیعت را بپذیرد و حجت را بر آنها تمام کند و در نافرمانیهای آینده آنها بیعت مصرانه آنها را یاد آوری کند .<br /> و تاریخ به روشنی نشان داد که قاسطین ،مارقین و ناکثین که همگی در واقع پرورش یافتگان مکتب و فرهنگ خلفای قبل بودند چه بر سر آن حضرت آوردند ...<br /> و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون
با سپاس از نویسنده گرامی به دلیل اهتمام به نوشتار بنده و اظهار نظر،نکات زیر را گفتنی می دانم:<br /> 1) وثاقت سند حدیث غدیر در تاریخ و حدیث اهل سنت ،راست است و حتی خود اهل سنت بارها از آن برای نقض رأی و تقبیح نگرش ناصبیان از آن بهره برده اند؛اما و صد اما که نزاع نه بر سر وثاقت حدیث مذکور ،بلکه بر سر دلالت آن است و اهل سنت مدّعی اند که در فضای معنی شناختی و جوّ فرهنگی آن زمان،واژه مولا نه دارای معنای سیاسی و تشکیلاتی بلکه دارای بار عاطفی بوده است و به شهادت تاریخ،هیچ یک از مخاطبان اولیه آن دریافت سیاسی از آن نداشته و حتی خود حضرت علی و اهل بیت نیز برای اثبات حقانیت آسمانی علی برای تصدی خلافت ، بدان استناد نکرده اند و حداکثر آن را به عنوان فضیلت علی برشمرده اند که سنّیان نیز با شوق تمام بدان اقرار داشته اند.<br /> 2)در باره ترادف یا تفاوت معنایی امامت و خلافت نیز،گفتنی است که پیش از اهل سنّت،خود حضرت علی ،چنان که در نهج البلاغه در مکتوب ششم آمده است، خطاب به معاویه امامت را در معنای خلافت به کار برده و گفته است:«إنما الشوری للمهاجرین و الانصار... فإن اجتمعوا علی رجل و سمّوه إماماً کان لله رضیً...»؛بنابراین،تفکیک شئون امامت و جداسازی مدلول آن از خلافت،در جریان منازعات کلامی فِرق اسلامی شکل گرفته و بیش از هر چیز، نوعی جدل برای خلع سلاح کردن مخالفان منصوصیت از استدلال به پاره ای مواضع نظری و عملی علی(رض) در باب انتخابی بودن خلافت،استشمام می شود؛به بیان دیگر،ذوابعاد نمایاندن امامت و تفکیک شئون متفاوت آن، در تبیین و ایضاح « تلقّی شیعی از امامت » کاربرد و موضوعیت دارد ،کاری که آقای مهدی معین زاده در مقاله ای در سه ماه نامه «نقدونظر»ویژه تابستان و پاییز 1380کرده اند.به هر روی،ذوابعاد انگاشتن امامت و گنجاندن خلافت در ذیل آن،مختصّ کلام شیعی در تعِیّن تاریخی آن است که ملازمه ای با مدلول قرآنی و اسلامی آن ندارد و به نظر می رسد بیش از آن چه به ضوابط تفسیری( از جمله فرهنگ و ادب عرب صدر اسلام و معنای تاریخی آن برای مخاطبان اولیه) مستند و منضبط باشد،محصول رویکرد معنوی و انسان مدار شیعی(به تعبیر آقای معین زاده) و بازتاب پیش فرض ها و انتظارات مفسّر از متن اسلام است.<br /> 3)تفسیر و تبلیغ دین نیز نه وظیفه اختصاصی امام علی ،بلکه از حیث فقهی و اخلاقی،وظیفه آحاد امت اسلامی است که در قالب دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر ، تئوریزه و اجرا شده است؛مگر این که مرادمان از تبلیغ ،تأسیس و از تفسیر،تکمیل دین باشد که در این صورت،مسأله متفاوت تر و پیچیده تر خواهد شد!<br /> 4)امامت علی در تفسیر و تبلیغ،برخلاف ادعای شما هم در صدر اسلام و هم در تمام دوران تاریخ اسلام،مورد قبول خلفا و اهل سنت بوده است؛شاهد این که عمربن خطاب همواره با ایشان مشورت می کرد و دست کم در هفتاد مورد گفته است :«لو لا علی لهلک عمر!».اگر این اعتراف به امامت علمی علی نیست پس چیست؟!<br /> توضیح وافی در این باب مجال فراخ تری می طلبد؛برای مطالعه بیشتر،ر.ک:<br /> * صبحی،دکتر احمد محمود،نظریة الامامة لدی الشیعة الاثنی عشریة،بیروت،دارالنهضة العربیة،1411ق.<br /> **معین زاده مهدی،« وجه انسان مدارفرویکرد شیعی »،مجله نقدونظر،(دومین فایل ویژه دین و عقلانیت)سال هفتم،شماره سوم و چهارم،تابستان و پاییز 1380ش.